جدول جو
جدول جو

معنی گل محله - جستجوی لغت در جدول جو

گل محله
(گِ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 15000 گزی شمال خاوری آمل، کنار رود خانه هراز. هوای آن معتدل و دارای 215 تن سکنه است. آب آن از رود خانه هراز ومحصول آن برنج، کنف و صیفی است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل مولا
تصویر گل مولا
عنوانی برای مرد درویش، درویش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گل مهره
تصویر گل مهره
مهره یا گلولۀ کوچک که از گل درست کنند، مهرۀ کمان گروهه
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از توابع چهاردانگه بخش هزارجریب مازندران. (ترجمه سفرنامۀ مازندران رابینو ص 167)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ قَ بَ / بِ)
گل دوروی. دزی گوید (ج 2 صص 794-795) : ’وردالحمار، نوعی از ’بهار’ یا ’کریانتم’ است. آنرا ’وردالفخار’ نیز نامند. و این گل از داخل سرخ و از خارج زرد است’. و ظاهراً صحیح کلمه وردالفجار، گل قحبه است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گل دوروی که گل رعنا باشد و آن گلی است که بیرون آن زرد و درون آن سرخ میباشد و عربان وردالفجار میگویند. (برهان) (آنندراج). رجوع به گل دورو و دوروی شود
لغت نامه دهخدا
(گِ مُ رَ / رِ)
هر گلوله و مهره را گویند که از گل سازند عموماً و کمان گروهه را خصوصاً. (برهان) (آنندراج) : بر سر هر یک مردی یک مهره گل از سفال گل مهرۀ از سفاله... که چنانکه گل را بیزی و آنرا سفال کنی هر یک چند پشکل گوسفند و بر هر گل مهره نام آن کس نبشته. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی قصۀ اصحاب فیل).
هر حجتی که گفت بدو رد کنی و باز
اندردهان نهیش چو گل مهره در تفک.
سوزنی (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
دو صد مهره بر یکدگر ساخته ست
که گل مهرۀ نو بپرداخته ست.
سعدی (بوستان).
، کرۀ زمین، کنایه از آدمی. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ مَ / مُو لا)
خطابی است که بصورت احترام و گاهی تحقیر به درویش میدهند. خطابی است که به درویشان کنند، چون نام او ندانند
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ مُ وَجْ جَهْ)
گل دوروی:
به جام زرین همچون گل موجه
درونش احمر باشد برونش اصفر.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 236)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
گل مالیدن. با گل اندودن
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ مَ حَلْ لَ)
موضعی در دوهزار (تنکابن). (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 107)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ نَ / نِ)
کلم گل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ لا لَ / لِ)
شقایق و خشخاش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ گِ)
دهی است از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد واقع در 23هزارگزی شمال باختری آغ کند و 4هزارگزی راه شوسۀ میانه به زنجان. هوای آن معتدل مایل به گرمی و دارای 78 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات و سنجد است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لِ مَحَلْ لَ / لِ)
دهی است از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار، واقعدر 16 هزارگزی جنوب باختری شهسوار دامنه، هوای آن معتدل مرطوب مالاریائی. دارای 330 تن سکنه، شیعه، لهجۀ آنان گیلکی و فارسی. آب آن از رود خانه چالکرود، محصول آنجا چای، مرکبات و برنج، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گاوداری، راه آن مالرو است. تابستان به ییلاق جنت رودبار میروند. بنای معصوم زادۀ آن قدیمی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 105 بخش انگلیسی شود
لغت نامه دهخدا
(گُو مَ مو)
محلی در مشرق بندرگز که چاه های نفت در آن وجود دارد. (ازجغرافی تاریخی غرب ایران تألیف بهمن کریمی ص 94)
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا مَ)
دهی از دهستان سمام است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 230 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لِ)
نام دهی است از دیه های اطراف تنکابن. (از سفرنامۀرابینو ترجمه فارسی ص 143). مخفف آن شل محله است
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ حَلْ لَ / لِ)
دو تن که در یک کوی خانه دارند. همسایه
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
دهی از دهستان سیاهکلرود است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 210 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ حَلْ لَ)
دهی از دهستان لنگاشهرستان شهسوار. سکنۀ آن 110 تن. آب آن از رود خانه کاظمرود. محصول عمده آنجا برنج، چای و مرکبات. راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گِ لَ / لِ)
آلتی است معماران را که بدان گل و آهک بر در و دیوار مالند و آنرا کرفی گویند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان خرم آباد، شهرستان شهسوار. واقع در 9000 گزی جنوب شهسوار. واقع در دشت و هوای آن معتدل و مرطوب است. سکنۀ آن 200 تن است. آب آن از رود خانه چشمه کیله تأمین میگردد. محصول آن برنج، مرکبات، جالیزکاری و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گل قحبه
تصویر گل قحبه
گل دو آتشه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
رئیس محله، در بازیهای کودکان مبدا یا محلی است که بازی از آن جا شروع و به همان جا ختم میشود که بدان هوا نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله و مهره ای که از گل سازند، مهره کمال گروهه (خصوصا) : هر صحبتی که گفت بدو رد کنی و باز اندر دهان نهیش چو گل مهره در تفک. (سوزنی)، کره زمین، آدمی (که گویند از خاک سرشته شده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل مولا
تصویر گل مولا
درویش عنوانی است که به درویشان دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل موگه
تصویر گل موگه
گل برف گل برفک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل مقلو
تصویر گل مقلو
گل اندلسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل مغره
تصویر گل مغره
گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل لحنه
تصویر گل لحنه
کلم گل از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل مولا
تصویر گل مولا
((گُ لِ مُ))
عنوانی است که به درویشان دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گل مهره
تصویر گل مهره
گلوله و مهره ای که از گل سازند، کره زمین
فرهنگ فارسی معین
از توابع لاله آباد شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع خرم آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لنگای شهر عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی